یکی از دغدغه های ذهنی این روزهام ، اون مارمولک کوچیکست که رفته توی اتاقه برادره!
نمونه افکارم!
چقدر امشب اینجا نوشتم و دست آخر پاک کردام!
افکار پراکنده حرفهای پراکنده هم میاره و خب نتیجه اش چیزی نمیشه جز یه سری جملات بی سر و ته!
الانم ک میخوام بنویسم میبینم بازم داره همون میشه!
اگر بخوام از هر کدوم ازین فکرها یک کلمه رو ب عنوان نماینده انتخاب کنم نتیجه اش میشه این:
کار_ کولر_ درس_وابستگی_هدفون_تغییرات علی_شهریه__ محمد باغبانی_کم کاری_مارمولک
خیلی بهم مرتبط اند نه؟
چشمهایش
کتاب چشمهایش رو بلاخره بعد از سالها خوندم .توصیفات شرایط جامعه و کشور توی اون سالها برام خیلی جالب بود بخصوص وقتی دیدم چاپ اولش سال 1332 یا 31 بوده ! و البته که فضای داستان توصیف فضای سالهای 1314 تا 1330 کشور بود و کتاب ی که من خوندم چاپ سال 57!
با وجود تفاوت های خیلی زیادی که بین من و شخصیت فرنگیس هست ولی خیلی جاهای داستان میتونستم بخوبی باهاش همزاد پنداری کنم. و نه تنها واسه اون بلکه بخاطر خودم و امسال خودم دل بسوزونم!
عمری تلف کرد و نتونست واسه خودش کاری کنه !میتونست بجای اینکه واسه ادامه حیات محتاج کسی باشه و در پی اون وابسته شدن و حس نتونستن زندگی بدون اون! بشینه و اشتباهات تربیتی که پدر ، مادر و جامعه اش در حقش داشتند رو اصلاح کنه و در نهایت بفهمه که چی میخواد و از زندگیش لذت ببره :)
واسطه!
کاش احساسات و افکار بدون نیاز به تایپ شدن خودشون میومدند و اینجا نقش میبستن!
بعضی از مواقع توی فرایند تبدیل شدنشون به انرژی مکانیکی انگشت و بعد خط یه مقدار تلفات میدن که باعث میشه نتونن خود واقعیشون رو نشون بدن!
هیس!
دکتر بابایی زاد
دو ماه پیش به پیشنهاد زهره نشستم پای برنامه اردیبهشت
یادم نیست دقیقا دوشنبه ها بود یا یکشنبه !
دیدن همون برنامه باعث شد برم آرشیو صوتی برنامه اردیبهشت روزهایی که آقای دکتر مهمان بود رو دانلود کنم.
و تا حدودی متوجه بشم مشکل کار از کجاست
هرچند که هنوز بطور کامل صحبتهاشون رو گوش ندادم .
نسبیت
و شاید بیست و اندی سال بعد!
علی طباطبایی
من هنوزم فکر میکنم خبر مرگش شایعه است!
فکر نکنم کسی باشه که بگه از شنیدن خبر مرگ آدم ها متاثر نمیشه .من هم مثل همه و البته تو همچین مواقعی یکم بیشتر از همیشه ناراحت میشم
شنیدن یا دیدن مرگ جوونهای هم نسل حس و حالی رو توی آدم بوجود میاره که شاید قابل بیان نباشه.
و من هنوزم معتقدم که با مرگ هر آدمی دنیایی به پایان میرسه!
بی خوابی
گاهی هم شادیهامون رو باید با خودمون تقسیم کنیم!
و اون کسی که باید بیشتر از همه بهش احترام بزاریم کسی نیست جز همین خودمون!