روزگار من

مرگهای سریالی

/ بازدید : ۱۲۱
ملت غمگین ما این روزها غمگین تر شد!
۱

نگاه

/ بازدید : ۱۵۲
هرچه که سن آدم بالاتر میره مسائل رو با دید بازتری میبینه و معمولا رفتار کوچکترها رو بهتر درک میکنه و دیگه میفهمه از روی بی تجربگیشونه
یاد سالها پیش افتادم اون روزها که تا دلم از کسی میگرفت و فکر میکردم ظلمی شده در حقم شکایت بدرگاه خدا میبردم ونفرین!
و بعدم شاکی که چرا ترتیب اثر داده نشد
چقدر از اون حرکاتم پشیمونم و دلگیر
۲

عروسی دختر خاله

/ بازدید : ۱۱۰

از طرز برخورد خاله ام با مسله عروسی دخترش  خیلی خوشم اومد یجورایی قابل تقدیره!

با وجود اینکه دور شیمی درمانی و مشکلات پسرشه

 و  دکتر احتمال اتفاقات بد رو بهشون داده  اومده  و  با وجود مخالفت خانواده داماد مبنی بر اینکه  تازه شش ماه از فوت  پدر بزرگ داماد میگذره و ما عزاداریم!

سریع برنامه عروسی و چید و امشب هم حنابدون رو بدون حضور خانواده داماد برگزار کرد


پ.ن: من عروسی فردا رو نم یرم چون شهرستانه و کلا حوصله ندارم!

۳

لعنتی

/ بازدید : ۱۷۶

من این ملرمولک احمق رو ک  که این وقت شب ومده توی اتاق از کجا پیدا کنم و چجور بکشم!

اه!

عصبیم کرد!

۲

پاییز

/ بازدید : ۱۹۹

پاییز آمد در میان درختان؛ لانه کرده کبوتر

از تراوش باران می‌گریزد!


خورشید از غم با تمام غرورش

پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می نشیند!


من با قلبی به سپیدی صبح

با امید بهاران می روم به گلستان؛

همچو عطر اقاقی؛ لابلای درختان می نشینم!

باشد روزی، به امید بهاران؛ روی دامن صحرا لاله روید!


شعر هستی بر لبانم جاری؛ پُرتوانم آری!

می روم در کوه و دشت و صحرا!


رهپیمای قله‌ها هستم من

راه خود در طوفان؛ در کنار یاران، می‌نوردم!


دارم امید که نهد روزی؛ صحنه‌ی کوهستان

بر روان و جانم

پاکی این کوه و دشت و صحرا!


باشد روزی برسد به جهان؛

شعر هستی بر لب

جان نهاده برکف؛ جان انسان‌ها را؛ در نوردم!


رهپیمای قله‌ها هستم من

راه خود در طوفان؛ در کنار یاران، می‌نوردم!

در کوهستان یا کویر تشنه، یا که در جنگل‌ها

رهنوردی شاد و پراُمیدم


شعر هستی بودن و کوشیدن؛ رفتن و پیوستن، از کژی بگسستن...

«جان فدا کردن در راه حق است».

شعر هستی بودن و کوشیدن؛ رفتن و پیوستن، از کژی بگسستن...

«جان فدا کردن در راه حق است».


۲

آخرین روز تابستان 1394

/ بازدید : ۱۵۱

بعد از کلی درخواست و خواهش از طرف مبینا و فرزانه (برادر زاده و خواهرزاده ام)منم قبول کردم باهاشون برم استخر
حالا نکه کلاس بزارم ها نه!
حقیقت این بود که من از توی اب رفتن وحشت داشتم :-)
خلاصه بعد از کلی ناز کردن من ،شال و کلاه کردیم رفتیم  تا  یادم نرفته بگم قبل از رفتن گفتیم مامان تو هم با ما بیا ،بیا توی اب قدم بزن مثلا اب درمانی واسه  درد مفاصل و اینا.
رسیدیم و رفتیم توی اب!
رفتیم توی اب نه! رفتن توی اب!
 در واقع  من شبیه کوالا چسبیده بودم به دیوار استخر مامان و اون دوتا  وسط اب   در حال شنا  کردن :-)
من باید ی روز روی اینها رو کم کنم :-)



پ.ن: درسته خیلی واسه مامان ترسیدم بخاطر قلبش ولی وقتی دیدم با اینکه  نزدیک ب چهل  و پنج  سال از دوران کودکی و شنا کردنش تو رودخونه گذشته ولی فوق العاده  شنا میکنه حس غرور بهم دست  داد  و فهمیدم مامانم  برخلاف تصورات من خیلی  از من جلوتره :-)



۱

دلم تنگ میشود گاهی

/ بازدید : ۱۷۱


دلم تنگ می شود، گاهی

برای حرف های معمولی

برای حرف های ساده

برای «چه هوای خوبی!» / «دیشب چه خوردی؟»

برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» / « شادی پسر زائید.»

و چه قدر خسته ام از«چرا؟»

از «چه گونه!»

خسته ام از سؤال های سخت، پاسخ های پیچیده

از کلمات سنگین

فکرهای عمیق

پیچ های تند

نشانه های با معنا، بی معنا

دلم تنگ می شود، گاهی

برای

یک «دوستت دارم» ساده

دو «فنجان قهوه ی داغ»

سه «روز» تعطیلی در زمستان

چهار «خنده ی » بلند

و

پنج «انگشت» دوست داشتنی.

 مصطفی مستور

۳

من گنجشک نیستم

/ بازدید : ۲۹۱

سالها پیش یعنی. حدود سه یا چهار سال پیش به پیشنهاد یه بنده خدایی کتاب  "روی ماه خداوند را ببوس "رو بدون توجه به نام نویسندش خوندم البته اگرم توجه میکردم شناختی نسبت بهش نداشتم.

خلاصه چند روز پیش که به قصد خرید کتاب دانشگاهی رفته بودم کتاب یاب   چشمم افتاد به قفسه ادبیات فارسی و چون چندین بار اسم مصطفی مستور و تمجید و تعریف ازشون رو توی وبلاگها خونده بودم با خودم گفتم از کتاب اولی که چیز زیادی یادم نیست بزار یک کتاب دیگه از این نویسنده همشهری بخونم ببینم جریان چیه.چون کتاب دیگه ای جز "من گنجشک نیستم " از این نویسنده نبود همونو گرفتم و دیروز شروع کردم بخوندنش و از اونجا که حجم آنچنانی نداشت همون دیروز تموم شد

مطمئنم اگر  قبل از خوندن ذره ای نسبت به محتوای کتاب اطلاع داشتم حداقل الان توی این احوال نمیخوندمش!

چرا?

چون تموم فکرها و سوالات بی جوابم که چند ساله هراز گاهی مثل دمل چرکین سرباز میکنند و روزگارم رو به عفونت میکشن شروع کردن ب  بیدار شدن!

نه همه اما میشه گفت بیشتر حس و حال مزخرف ادمهای توی اون قصه رو میتونستم بفهمم !

اه!

بهیچ وجه پایان خوبی نداشت چون پایان کتاب خودش شروع هزاران سوال تلخه!

و البته که  یه خوبی واسه من داشت  اونم حس تنها نبودن توی این حال و هواست که فهمیدم قطعا نویسنده و خیلی های دیگه گاهی به این مرض دچار میشن!

۶

تب دار بی تب!

/ بازدید : ۲۲۸

حس  و حال آدم تب دار رو  دارم ولی تبی ندارم 
همون حس تب و کابوس توی شبهای سرد زمستون!
هرچند ک الان نه تبی هست و نه سردی!

۵

ثروتهای پنهان شده از چشم

/ بازدید : ۲۷۱

چند روزه صفحه گوشیم میلرزه!
البته بصورت نامحسوس ولی خب رو اعصابمه 
دیشب ریستش کردم  اما بازم همچنان در حال لرزونده:-)
حالا این به کنار!
دقت ک میکنم میبینم از دیشب چقدر   سرعتش بهتر شده!
بعد بیشتر ک دقت میکنم میبینم چقدر این دو روزه با احتیاط دارم باش برخورد میکنم و چقدر به چشمم اومده ک چه چیز خوبیه این گوشی!
سوالی که واسم پیش اومده الان اینه که  چرا من  تا وقتی یک چیزی دارم و تا زمانی که خوبه و سالمه قدرش و نمیدونم! و بعد ک مشکلی پیش میاد تازه متوجه میشم ک چی بووووده!
حالا این که ی وسیله است ک مسلما با یکم هزینه  جایگزین واسش پیدا میشه 
اما جونی... سلامتی...عزیزانم چی؟!
پدرم که رفت، مامانم چی! که فقط یه نسخه ازش تو کل دنیا واسه من هست و اونم ک جلو چشم داره روز به روز بیشتر صدمه میبیه و منم  ک هیچ!
 میدونی چیه؟ بعضی از چیزها رو نه که از اول داشتم واسه همین داشتنشون ب چشمم نمیاد!یا که فکر میکنم تاهمیشه دارمشون:-)
بعد از این باید با دقت بیشتری از داشته هام مراقبت کنم:-)

۶
About Me
گاهی لازمه بشینیم و با خودمون درد دل کنیم
گاهی هم شادیهامون رو باید با خودمون تقسیم کنیم!
و اون کسی که باید بیشتر از همه بهش احترام بزاریم کسی نیست جز همین خودمون!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان