دومین جلسه مشاوره
پ.ن:
1-شیطونه میگه بجای صحبت پیش مشاور همینجا افکارم رو بنویسم بلکم راه چاره رو یافتم!
2- کنکور ارشد دو ماه عقب افتاد :)
پ.ن:
1-شیطونه میگه بجای صحبت پیش مشاور همینجا افکارم رو بنویسم بلکم راه چاره رو یافتم!
2- کنکور ارشد دو ماه عقب افتاد :)
اسفند ماه یه سریال دیدم تحت عنوان Big Little Lies. از دیدنش خیلی لذت بردم بخصوص از مکالمات بین اون سه تا دوست و از اینکه اینقدر راحت درمورد احساساتشون صحبت میکنن وتحلیل ، کیف کردم .موزیک های قشنگی هم داشت مثل همین cold little heart
قبل از عید بخاطر اون حالت پرخاشگری که داشتم تصمیم گرفتم برم پیش یه مشاور. نوبت ام افتاد امروز. اینقدر پرسید و گریه ام انداخت که تا الان سر درد دارم.
مرددم جلسه بعد رو برم یا نه
صبح که از خونه زدم بیرون به امید سوار شدن اتوبوس خط واحد، پول نقد زیادی همراه خودم نبرده بودم. از شانس بدم یا بهتره بگم بی برنامه گی شرکت اتوبوس رانی اتوبوسی نبود و مجبور شدم با تاکسی برم نادری اونجا هم تا مسیر بعدی باید تاکسی سوار میشدم. عجب بارونی گرفته بود پول تاکسی هم که نداشتم! بلاخره عابر بانک یافتم و پول نقد گرفتم و بدو بدو سوار تاکسی شدم. بارون توی مسیر وحشتناک شده بود اصلا روبرو دیده نمیشد! راننده پسر جوونی بود منم بدون چتر تا در دفتر رسوندم. همون چند ثانیه تا دفتر هم تو اون بارون وحشتناک بود!
دو سه روزه سر درد دارم. همش از اون شبی شروع شد که صحبت عادیمون شد بحث! من هنوز نمیدونم چرا گه گداری تو خونه ما اینجوری میشه. خشمی که از این بحث داشتم باعث شد فردا و پس فرداش نسبت به بعضی از رفتارهای که سر کار صورت گرفت واکنش نشون بدم همون چیزی که همیشه سعی داشتم ازش فرار کنم. نتیجه این شد با اینکه حق با من بود ولی بخاطر مدیریت اشتباه خشمم مقصر و شخص بد ماجرا من شدم. و از اونجاییکه بیشتر مردم کور خودشونن و بینای بقیه تموم خصلت ها و خاطرات خوب آدم رو فراموش میکنن و همین یه مرتبه رو تا همیشه جز خاطراتشون مرور میکنن:)و الان منم و سرزنش خودم بخاطر حفظ نکردن آرامشم
کتاب سه شنبه ها با موری رو تموم کردم. همه رو توی مسیر رفت و برگشت به کار خوندم. به اون اندازه ای که ازش تعریف میشد نبود. کتابی نبود که من رو بخواد تکون بده. البته یه سری نکات رو یاداوری کرد. مثل اینکه نه تنها بقیه رو بلکه خودم رو هم باید ببخشم. اینکه مراقب باشم فرهنگ خودم رو داشته باشم و موقع مکالمه همه توجه ام رو به طرف مقابل بدم و اینکه مرگ یه پدیده کاملا طبیعی هستش مثل تولد. کتاب بعدی که تو راه باید بخونم کتاب قصه های صمد بهرنگی هستش :)
سفر رو با همه برم نرم گفتن قبلش رفتم. رفتم تا دیگه از موقعتهایی که ازشون هراس دارم فرار نکنم. تا دیگه حسرت بی تجربگی رو نخورم. همچیزش خوب بود بجز غمی که تو دلم از دلتنگی مجید بود. که هر کار جدیدی که بعد از رفتنش انجام میدم حسرت میخورم که چرا دیگه نیست
جمعه را ثبت نام کردم برای سفر یه روزه
ترس عجیبی دارم
استرس
ولی باید بهش غلبه کنم