موضوع امروز خانه، آزاد بود. قبل از رفتن تصمیم داشتم راجع به هدف گذاری صحبت کنیم اما دیر رسیدم . موضوع جلسه سیل و کمک های مردمی تعیین شده بود. آخرای جلسه عاطفه در مورد خودش و حسی که به دنیا داره صحبت کرد و من بعد از کلی جدل با خودم خلاصه چیزی که دوست داشتم اول جلسه بگم رو تند بی تسلط گفتم. از گفتنش احساس رضایت دارم ولی از منسجم نبودن حرفهام نه!
پی نوشت:
چند روز درس نخوندم بنظر میرسه مجدد باید برنامه ریزی کنم این یعنی تعداد مطالب که باید طی روز بخونم بیشتر شده
هشتم فروردین 98 من سی و پنج ساله شدم. این عدد مثل ناقوس کلیسا که شهری رو از خواب بیدار میکنه مدام تو سرم میکوبه. میدونی ذهنم پر از کلاف به هم پیچیدست. نمیدونم گره کدومش رو باز کنم. نمیدونم با احساسات منفی که کنار همه اینها دارم چه کنم. نمیدونم چه راهی رو در پیش بگیرم برای ادامه. شرایط بدیه امیدوارم بتونم بخوبی ازش بیرون بیام
تابستون سال 89 بود. آره باید همون سال بوده باشه. سال اول کارم. اونم شهرستان، خاله مامانی فوت شده بود و دیگه نمیشد خونه ننه موند چون مراسمش اونجا بود. اون روزا میرفتم خونه عمو. دخترا هنوز ازدواج نکرده بودن. تابستون بود و کولر و نوشتن گزارش با سیستم دختر عمو و این آهنگ کلیون ملیون گل رز از فرزانه. حس خوبی برام داشت اون روزا. الان بعد از چند سااال تازگیها یعنی بعد از دیدن تئاتر مرغ دریایی متوجه شدم اصل آهنگ روسیه!
امروز دومین جلسه مشاوره بود. اونقدر آشفته بود ذهنم و آشفته گفتم که مشاور بنده خدا هم گیج شد. من مشکلاتم رو متوجه شدام از کجا ناشی شده.راهکار میخوام ولی روان درمانگرم همچنان دنبال ریشه است. نمیدونم چند جلسه باید برم فقط میدونم ممکنه از عهده هزینه هاش بر نیام:/
پ.ن:
1-شیطونه میگه بجای صحبت پیش مشاور همینجا افکارم رو بنویسم بلکم راه چاره رو یافتم!
استرسمون نسبت به وضعیت اهواز رو به افزایشه. بخش ها و روستا های اطراف رو آب گرفته. برای شنبه هم اعلام بارندگی سیل آسا کردن. سیستم برق و فاضلاب اهوزام که افتضاحه! من که دیروز مدارک و لوازم ضروریم رو جمع کردم و آماده اعلام وضعیت بحرانی ام .هرچند خونه ما دور از رودخونه است اما به شرایط و مسئولین اعتمادی نیست!
اسفند ماه یه سریال دیدم تحت عنوان Big Little Lies. از دیدنش خیلی لذت بردم بخصوص از مکالمات بین اون سه تا دوست و از اینکه اینقدر راحت درمورد احساساتشون صحبت میکنن وتحلیل ، کیف کردم .موزیک های قشنگی هم داشت مثل همین cold little heart
Oh Oh Ooh, ah Ah Ah Ah Ah Ooh ah Ah Ah Ah
Did you ever want it? Did you want it bad? Oh, my It tears me apart Did you ever fight it? All of the pain, so much power Running through my veins Bleeding, I'm bleeding My cold little heart Oh I, I can't stand myself
And I know In my heart, in this cold heart I can live or I can die I believe if I just try You believe in you and I In you and I In you and I In you and I
Did you ever notice I've been ashamed All my life I've been playing games We can try to hide it It's all the same I've been losing you One day at a time Bleeding, I'm bleeding My cold little heart Oh I, I can't stand myself
And I know In my heart, in this cold heart I can live or I can die I believe if I just try You believe in you and I In my heart, in this cold heart I can live or I can die I believe if I just try You believe in you and I In you and I In you and I In you and I In you and I In you and I In you and I In you and I
Maybe this time I can be strong But since I know who I am I'm probably wrong Maybe this time I can go far But thinking about where I've been Ain't helping me start
صبح که از خونه زدم بیرون به امید سوار شدن اتوبوس خط واحد، پول نقد زیادی همراه خودم نبرده بودم. از شانس بدم یا بهتره بگم بی برنامه گی شرکت اتوبوس رانی اتوبوسی نبود و مجبور شدم با تاکسی برم نادری اونجا هم تا مسیر بعدی باید تاکسی سوار میشدم. عجب بارونی گرفته بود پول تاکسی هم که نداشتم! بلاخره عابر بانک یافتم و پول نقد گرفتم و بدو بدو سوار تاکسی شدم. بارون توی مسیر وحشتناک شده بود اصلا روبرو دیده نمیشد! راننده پسر جوونی بود منم بدون چتر تا در دفتر رسوندم. همون چند ثانیه تا دفتر هم تو اون بارون وحشتناک بود!
گاهی لازمه بشینیم و با خودمون درد دل کنیم گاهی هم شادیهامون رو باید با خودمون تقسیم کنیم! و اون کسی که باید بیشتر از همه بهش احترام بزاریم کسی نیست جز همین خودمون!