کلافگی
ذهنم و زندگیم شبیه یه خونه کاملا ریخت و پاش و نامرتبه که وقتی واردش میشی دقیقا نمیدونی باید چکار کنی و اصلا از کجا شروع کنی! و تنها کاری که دوست داری انجام بدی اون لحظه کشیدن یک عدد جیغ از ته اعماق وجوده!
ذهنم و زندگیم شبیه یه خونه کاملا ریخت و پاش و نامرتبه که وقتی واردش میشی دقیقا نمیدونی باید چکار کنی و اصلا از کجا شروع کنی! و تنها کاری که دوست داری انجام بدی اون لحظه کشیدن یک عدد جیغ از ته اعماق وجوده!
مسلمه که موندن آدم ها همیشگی نیست
آدم ها میان و میرن
وقتی هستند انگار همیشگین بعد از رفتن هم که...
منتها بین این تنها شدن ها فرق ها هست
یه وقت هایی شرایط باعثش میشه
یه وقت هایی باعثش خودتی
و یه وفت هایی هم هست که تنهات میزارن!
اینم باز خودش توش تفاوتهاست!
مثلن تو شادی تنهات بزارن
بخاطر خطاهات تنهات بزارن
یا وقت مشکلات!
خلاصه اینکه همیشه سحر میمونه و خودش
آهن هم که باشی ذره ذره خورده میشی
حساسیت پوستی که این چند روز تموم تنم و گرفته
خارشش که رو اعصابه! بخصوص توی تایم اداری که هیچ کاریشم نمیشه کرد
خونریزی 20 روزه این زخم
مشکلات کار
دوری از خونه
حس سربار بودن تو خونه مردم
نبودن امکانات توی این شهر کوچیک
نارضایتی از وضعیت حقوقی
استرسی که مدیر سر کار به هممون میده
فکر آینده
دیدن کسایی که به راحتی به شرایط دلخواه رسیدن
مرور گذشته و مشکلات
همه و همه باعث میشه آدم دل نازک بشه
کم حوصله بشه
حس و حالش عوض بشه
بعد در کنار همه اینها آدم هایی که روشون حساب میکردی بیان و ترکت کنن
(از نوشتنشون گریه ام گرفت سر کار)