روزگار من

سوگ

/ بازدید : ۲۱۵

کی میدونه چه حسی داشتم اون روزی که رفتم پارکینگ و ماشین رو دیدم

چجوری تقلا میکردم بگردم  دستم به وسایل داخلش برسه که وسایلش رو که حدود سه ماه  تو باد و خاک و بارون همونجوری تو ماشین رها بودند

مودم ، سالنامه ، فلش، یه لنگ دمپایی همون دمپایی چرمی هایی که همیشه میگفت نپوش و من هم بیشتر مواقع فراموش میکردم و میپوشیدم

چماقی که همیشه محض احتیاط زیر صندلی بود، سیخ های کباب که قرار بود پنجشنبه ازشون استفاده بشه، آچارهاش، شیشه های دودی عینک ، و ان یکادی که همیشه جلو ماشینش آویزون بود، دعای یک صفحه ای سفر ،کابل های AUX....

تو دلم گفتم مجید کجایی که ببینی تو که همیشه ماشینت تمیز  و مرتب بود همیشه مراقب وسایلت بودی و مرتب و دقیق بودی حالا....

انگشتر  هات و رم گوشیت رو هم دزد از خونه برد

پ.ن:

فلش رو زدم به لپتاپ و دارم به موزیکایی که تو ماشین میگذاشت گوش میدم و گربه میکنم

اصلا باورم نیست مجید دیگه نیست. دیگه نمیبینمش. مجید با اون همه حجم حضور با همون خصوصیات مخصوص خودش با اون حالت و رفتار و اون کل کل و بگو مگوی هایی که داشتیم دیگه نیست

نیست تا من دیگه ذوق چیزی رو نداشته باشم نیست تا دیگه اخبار جدید رو بش بگم تا فیلم های جدید  رو براش بزنم رو فلش ببینه نیست تا من کلیپ های انگیزشی رو به امید دیدن اون تو گروه ارسال کنم یا بزارم وضعیت

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About Me
گاهی لازمه بشینیم و با خودمون درد دل کنیم
گاهی هم شادیهامون رو باید با خودمون تقسیم کنیم!
و اون کسی که باید بیشتر از همه بهش احترام بزاریم کسی نیست جز همین خودمون!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان