سوگ
کی میدونه چه حسی داشتم اون روزی که رفتم پارکینگ و ماشین رو دیدم
چجوری تقلا میکردم بگردم دستم به وسایل داخلش برسه که وسایلش رو که حدود سه ماه تو باد و خاک و بارون همونجوری تو ماشین رها بودند
مودم ، سالنامه ، فلش، یه لنگ دمپایی همون دمپایی چرمی هایی که همیشه میگفت نپوش و من هم بیشتر مواقع فراموش میکردم و میپوشیدم
چماقی که همیشه محض احتیاط زیر صندلی بود، سیخ های کباب که قرار بود پنجشنبه ازشون استفاده بشه، آچارهاش، شیشه های دودی عینک ، و ان یکادی که همیشه جلو ماشینش آویزون بود، دعای یک صفحه ای سفر ،کابل های AUX....
تو دلم گفتم مجید کجایی که ببینی تو که همیشه ماشینت تمیز و مرتب بود همیشه مراقب وسایلت بودی و مرتب و دقیق بودی حالا....
انگشتر هات و رم گوشیت رو هم دزد از خونه برد
پ.ن:
فلش رو زدم به لپتاپ و دارم به موزیکایی که تو ماشین میگذاشت گوش میدم و گربه میکنم
اصلا باورم نیست مجید دیگه نیست. دیگه نمیبینمش. مجید با اون همه حجم حضور با همون خصوصیات مخصوص خودش با اون حالت و رفتار و اون کل کل و بگو مگوی هایی که داشتیم دیگه نیست
نیست تا من دیگه ذوق چیزی رو نداشته باشم نیست تا دیگه اخبار جدید رو بش بگم تا فیلم های جدید رو براش بزنم رو فلش ببینه نیست تا من کلیپ های انگیزشی رو به امید دیدن اون تو گروه ارسال کنم یا بزارم وضعیت