روزگار من

آرمان

/ بازدید : ۱۲۹

امروز که با داداش کوچیکه بخاطر آوردن نوه خاله مامانم به خونه بحث کردم و حرص خوردم،یهو پرت شدم ب گذشته ،اون روزها که من کلاس سوم راهنمایی بودم  و آرمان اول دبیرستان.اونوقتها حس میکردم خیلی بزرگیم و پونزده شونزده ساله بودن یعنی عمری بسیار !عجیب اینه که بزرگترها هم همچین دید و برخوردهایی باهامون داشتند ! اصلا شاید دلیل اون فکر ها همین برخورد اونها بوده!


آرمان یه پسر قد بلند بور و اهل آبادان میگم آبادان واسه اینه که بگم خیلی اهل مد و شیطنت و این چیزابود!


خلاصه یادم اومد  دخترا بدشون نمیومد باهاش وارد رابطه بشند !و گاهی هم چه رقابتهای زیر پوستی واسه جلب توجه ش داشتند . که البته من مستثنی بودم چون با وجود داشتن سه تا داداش بزرگتر  غیرتی همچین افکاری تا شعاع یک متری ذهنمم نمیتونست رد بشه:) 


و حالا چند سالیه که همون پسر که بعد ها دانشجو شد و خدمت رفت  بر اثر استفاده بیش از حد از قرصهای روانگردان اکثرا توی توهم سیر میکنه و کسی زیاد راغب به دیدنش نیست!



۳
ابوالفضل ...
۱۱ مهر ۱۱:۴۲
می فهمم چی نوشتید...
چقدر از هم بازی ها و هم سن و سالام زندگی براشون بازی های عجیب و غریب داشت و اون وقت من...
پاسخ :
از اینکه نوشتید میفهمم خیلی خوشحال شدم،یه حس خوب به ادم میده اینکه ببینی حال و هوات واسه ی افرادی غریب نیست
نسل عجیبی بودیم
لو راز پام
۱۱ مهر ۱۷:۵۱
چقدر بد...
کوثر متقی
۲۴ مهر ۰۷:۳۲
‎):‎
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About Me
گاهی لازمه بشینیم و با خودمون درد دل کنیم
گاهی هم شادیهامون رو باید با خودمون تقسیم کنیم!
و اون کسی که باید بیشتر از همه بهش احترام بزاریم کسی نیست جز همین خودمون!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان