روزگار من

anybody here?

/ بازدید : ۱۹۵

اصلا دوست نداشتم توی جلسه ختم قرآنی که برای دومین سالگرد برگزار شد حضور داشته باشم

به بهانه کاری کتاب ها رو بلند کردم رفتم کتابخونه محله که از قضا استثنا امروز تعطیل بود

رفتم کتابخونه مرکزی. حدودا سه بعد از ظهر بود

من سالها بود سالن مطالعه نرفته بودم!

خیلی جالب بود مدل پوشش و درس خوندنشون

تا ساعت شش و نیم توی محوطه کتابخونه و کنار کارون پرسه زدم

عمیقا دوست داشتم با کسی از سر دوستی همکلام بشم

اتفاقی سروش رو دیدم که احتمالا اومده بود واسه حسابان درس بخونه چقدر این پسر رو من دوست دارم عین نوجونی خردمند و مودبه

گفتگومون در حد سلام و علیک بود!

امروز روز غریبی بود

ذهنم بیشتر از همیشه آشفته است

فکر میکردم به این دوران تعلق ندارم

همون حس یه مقدار قدیمیه جا مونده از کاروان!

 

۳
ناشناس
۲۹ آبان ۰۲:۰۱

از چیزی ناراحتی ؟ po 

پاسخ :
بلی
شاهزاده شب
۲۹ آبان ۱۱:۱۳

همون جمله همیشگی "میگذره..."

پاسخ :
و به سختی
سکوت محض
۲۹ آبان ۱۳:۳۷

:)

پاسخ :
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About Me
گاهی لازمه بشینیم و با خودمون درد دل کنیم
گاهی هم شادیهامون رو باید با خودمون تقسیم کنیم!
و اون کسی که باید بیشتر از همه بهش احترام بزاریم کسی نیست جز همین خودمون!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان