باید اهمیت فیلم دیدنم بزارن کنار اهمیت کتاب خوندن:)
توی فیلم و سریال گاهی یه چیزی گفته میشه که آدم رو عجیب به فکر میبره
یجا توی این سریال گیم آف ترون زن وحشیه از سم میپرسه اینها رو از کجا یاد گرفتی؟ اونهم میگه از کتاب
بعد زن وحشیه میگه که مگه میشه؟ یعنی با نگاه کردن به چندتا علامت و سمبل این همه چیز یاد گرفتی؟ شبیه جادو میمونه!
اولش حرفش برام جالب نبود اما بعد که خودم رو جای اون گذشتم دیدم واقعا شبیه یه جادو میمونه!
مثلا همین الان که شما داری این رو میخونی.در واقع ی سری نماد داری میبینی که با نگاه کردن بهشون سریع و بدون مراحل خیلی خاصی داری متوجه میشی که من چی گفتم چ حسی دارم !
عجیب نیست؟ چ کارهای خارق العاده ای بلدیم نه!
البته که بعضی عجایب اینقدر تکراری و روزانه شدن ک عجیب بودنشون بچشم نمیاد
این سریال گیم آف ترون واسه من شبیه تخم های توی ظرف شده که انگار موظفی توی کمترین زمان بخوری و تمومشون کنی :|
kiss the rain
امان از این حافظه
من آدم فراموشکاریم باید یه قلم و کاغذ بردارم و نوع و میزان بدی که هرکس در حقم کرده رو بنویسم تا فراموشم نشه کی از کجا غمگینم کرد.که فراموشم نشه اینی که داره میخنده الان میخنده کنارم همونه که...
بباید یچیزهای دیگه هم یادداشت کنم باید بنویسم کیا عوض شدند و چطور شدن؟
باید بنویسم تا یادم نره که دید و نوع برخورد باهاشون باید تغییر کنه
ای کاش همه زبان ها رو میفهمیدم
بعضی از آدم ها مثل من طرفدار سبک خاصی از موسیقی نیستند
از هرچیزی که به دلشون بشینه و به حال و هواشون کمک کنه خوششون میاد
چرخه طلسم شده
اینقدر کار و هدف عقب افتاده دارم که وقتی می خوام بهشون فکر کنم از انجامشون پشیمون میشم و بازهم به عقبشون میندازم
یکی از بهترین راههای گرفتن جانورای موزی
اندر مصائب سی و یک سالگی من
هیچ وقت اینجور که بقیه بهم نگاه میکنن به خودم نگاه نکرده بودم
نمیدونم الان باید خوشحال باشم یا ناراحت!
نمیدونم درست رفتم یا غلط!
از دیروز دارم ب خودم میگم نکنه امید واهی دارم؟
چرا جوری باهام حرف زد که انگار قرار تا آخر عمر مجرد بمونم؟
یا که هیچ امید ازدواج ی واسم نیست!
چرا سی و یک سال اینقدر بنظرشون زیاد میاد؟
و چرا طرز فکر من نسبت ب این مسایل اینجوری نیست!
من اشتباه میکنم؟
باید الان کاسه چه کنم چه کنم دست بگیرم؟
غصه بخورم؟
نکنه این چیزا واقعا از من گذشته و خبر ندارم؟
آه
امشب خیلی اشک ریختم
دلم به معنا واقعی کلمه رنجید ، رنجید
حرفهایی که بهم زد شد دقیقا شبیه دستی بود که روی زخم در حال بهبود فشرده می شد
دردش و با تمام وجود حس کردم
و الان
از خودم
دلگیرم
دلخورم
از اینکه چرا ...
گاهی هم شادیهامون رو باید با خودمون تقسیم کنیم!
و اون کسی که باید بیشتر از همه بهش احترام بزاریم کسی نیست جز همین خودمون!
