!
خوف بدون یار موندن گرفتم
هرکاری میکنم نمیتونم خودم رو بابت اشتباهات و بی مسئولیتی گذشتم ببخشم
چقدر این روزها غمگین،مضطرب ،مستاصل و تنهام!
از شدت ناراحتی انگیزه بلند شدن از رختخواب رو هم ندارم
زندگی چه بی رحم میشه گاهی.دلم یه آغوش امن و محکم میخواد کاش میشد خدای بچه گیهامون رو آورد تو واقعیت و بغل کرد
چند روز گذشته به مراسم عزاداری و حسرت گذشت.حسرت اینکه دیگه عمه خورشیدی نیست و نخواهد بود و من چقدر ساده از وجود بعضی از آدم ها ی تکرار نشدنی زندگیم و فرصت در کنارشون بودن گذشتم!
نکته های کوچیک زیادی راجب زندگی یاد گرفتم تو این چند روز
مهمترینش این بود که آدم باید رسم و رسوم و آدب و سنت هرجایی رو که هست خوب بلد باشه و بهش احترام بزاره هرچقدر هم که بگن قرن قرن 21!
بنظرم زندگی بدون بعضی از رسم و رسومات شبیه نقاشی بی رنگریال بی رنگ و روح