مرداد96
طرح تابستونه یارانه کتاب شروع شد و من باز رفتم کتاب خریدم . هنوز کتاب نخونده دارم ولی نمیدون چرا این سی درصد تخفیف من رو وسوسه میکنه
همیشه :(.
این روزا خیلی حسادت میکنم به بعضی ها البته حسادت نیست یچیزی مابین حسادت و غبطه است . بجز اون خیلی هم دارم خودم رو بابت از دست دادن موقعیت ها سرزنش میکنم و ...
درکنار همه اینها بدون حسی صفحه مجازی یه نفر رو طبق عادت سالهای دور دارم پیگیری میکنم!
ترس
بی ملاحظه کیست؟
اونکه ساعت حدود دوازده شب بچه بیش فعالش رو بیاره خونه مادرش مهمونی و انتظار داشته باشه وقتی بچه اش توپ رو میکوبه توی تلوزیون کسی جلوش رو نگیره !
گلدون قشنگ پیچکم رو زد پر پر کرد:|
بیخوابمون کردن بعدم رفتن. آدم چی باید بگه آخه!
اینقدر از خودخواهیشون حرصم گرفت که تا صبح نخوابیدم نتیجه اش هم شد اینکه امروز نرفتم واسه آزمون شهری رانندگی، البته ناگفته نمونه یه دلیلشم شرجی بیش از حد هوا و بی حالی خودم بود که صد البته همش بهانه است واسه سرپوش ترس! و الانم که دارم خودم رو سرزنش میکنم :)
حالا تا هفته دیگه باید صبر کنم
تابستان
آئین نامه رو بدون غلط قبول شدم :)
هفته بعد هم آزمون شهر رو دارم که اونو نمیدونم چی میشه :دی
کلاسهای زبانکده هم شروع شده فقظ مونده سویممینگ :دی
رانندگی
دو سه جلسه دیگه بیشتر به پایان کلاسها نمونده ولی هنوز خطاهای زیادی دارم هرچند نسبت به دو هفته پیش که حتی نمیدونست کلاچ کدومه ترمز کدومه پیشرفت خیلی خوبی داشتم.
تابستان 96
گریزی به گذشته
خوشحال کوتاه مدت
دیروز واسه یکی دو ساعت صدای گوشم قطع شد چقدر خوشحال شدم ولی بازم برگشت:)
اتصالی کرده فکر کنم
وزوزگوش
هفته پیش همین موقع ها بود که هوس کردم بعد از سالیان سال حنا بزارم سرم اونم بخاطر گرمای هوا و دونه های گرمی که توی سرم در اومده بود.
حنا گذاشتن همان و شنیدن صدای سوت همان!
راستش نمیدونم این صدا همیشه بود و تازه توجه ام بهش جلب شده بود یا که یهو پیدا شد! فقط خاطرم هست دوبار قبلا موقع خواب شنیده بودمش ولی بعد دیگه متوجه اش نشدم. هرچه که شد یک هفته است کارم شده رفتن به دکتر و عطاری و سرچ زدن توی نت برای درمان دردی به نام وزوز گوش یا تینیتوس که قبل از اون هرگز اسمش رو نشنیده بودم. میگن درمان قطعی نداره! و بهترین راه کنار اومدن باهاشه و البته رعایت یک سری رژیم های غذایی و صوتی!
نمیدونم میتونم باهاش کنار بیام یا نه!
خود تحویلی
بلاخره یه کره جغرافیایی، یه جعبه مدادرنگی و یه کتاب رنگ آمیزی و البته یه پیچک گرفتم .
پ.ن: جواب آنژیوگرافی خواهر کوچیکه خوب بود و پایان اون مرحله از استرس خوش بود.

گاهی هم شادیهامون رو باید با خودمون تقسیم کنیم!
و اون کسی که باید بیشتر از همه بهش احترام بزاریم کسی نیست جز همین خودمون!