روزگار من

خانواده

/ بازدید : ۲۰۵

تغییر روش زندگی سخته

ولی گاهی جز این چاره ای نیست

همیشه فکر میکردم همه خانوادم یاورم اند و قرار تا ابد دوسشون داشته باشم

برای همین خیلی مواقع گذشتم از خودم براشون

حتی زمانی که خردم میکردن یا توهینی ازشون میشنیدم

زود فراموش میکردم چون فکر میکردم تموم دارایی ام همینان و خانواده یعنی همین که گذشت کنی

فکر میکردم اگه خانوادمو دوست نداشته باشم یا باهاشون نباشم دیگه کی رو دارم. خانوادم اینن باهام ،غریبه ها دیگه چی اند؟ 

برای همین به روی خودم نمیاوردم

میبخشیدم و فکر غرور و سلامتیشون بودم

اما الان  یکیشون پا رو فراتر از همیشه گذاشته و من در جدلم امشب

با خودم و فکرا و حسهای گذشتم

۲

آبرهام لینکلن

/ بازدید : ۱۷۱
سیل... 

بیکاری...

تحریم... 

گرونی...

 آبراهام لینکلن...

جنگ؟

۰

انجمن

/ بازدید : ۱۶۲

موضوع امروز خانه، آزاد بود. قبل از رفتن تصمیم داشتم راجع به هدف گذاری صحبت کنیم اما دیر رسیدم . موضوع جلسه سیل و کمک های مردمی تعیین شده بود. آخرای جلسه عاطفه در مورد خودش و حسی که به دنیا داره صحبت کرد و من بعد از کلی جدل با خودم خلاصه چیزی که دوست داشتم اول جلسه بگم رو  تند بی تسلط گفتم. از گفتنش احساس رضایت دارم ولی از منسجم نبودن حرفهام نه!


پی نوشت:

چند روز درس نخوندم بنظر میرسه مجدد باید برنامه ریزی کنم این یعنی تعداد مطالب که باید طی روز بخونم بیشتر شده

۰

بارون اسفند

/ بازدید : ۱۹۰

صبح که از خونه زدم بیرون به امید سوار شدن اتوبوس خط واحد، پول نقد زیادی همراه خودم نبرده بودم. از شانس  بدم یا بهتره بگم بی برنامه گی  شرکت اتوبوس رانی اتوبوسی نبود و مجبور شدم با تاکسی برم نادری اونجا هم تا مسیر بعدی باید تاکسی سوار میشدم. عجب بارونی گرفته بود پول تاکسی هم که نداشتم! بلاخره عابر بانک یافتم و پول نقد گرفتم و بدو بدو سوار تاکسی شدم. بارون توی مسیر وحشتناک شده بود  اصلا روبرو دیده نمیشد! راننده پسر جوونی بود منم بدون چتر تا در دفتر رسوندم. همون چند ثانیه تا دفتر هم تو اون بارون وحشتناک بود!

۰

روزهای آخر97

/ بازدید : ۱۹۰
دیشب جشن پایان سال یکی از انچمن هایی بود که توی  یک سال گذشته باهاشون آشنا شدم. از حضور کنارشون خیلی لذت بردم و احساسات مختلفی رو طی جشن تجربه کردم. برای اولین بار یه گلدون هدیه بردم اونم برای کسی که نمیشناختمش و همینطور یه هدیه  گرفتم از شخصی دیگه. برنامه جالبی بود. خوشحال بودم از بودنم غمگین بودم از اینکه مجید نیست، حسرت خوردم چرا دیر باهاشون آشنا شدم و یه حس نوجوانانه دیگه که بهتره ازش نگم. در مجموع شب دوستداشتنی بود.

۰

خشم

/ بازدید : ۲۲۶

دو سه روزه سر درد دارم. همش از اون شبی شروع شد که صحبت عادیمون شد بحث! من هنوز نمیدونم چرا گه گداری تو خونه ما اینجوری میشه. خشمی که از این بحث داشتم باعث شد فردا و پس فرداش نسبت به بعضی از رفتارهای که سر کار صورت گرفت واکنش نشون بدم همون چیزی که همیشه سعی داشتم ازش فرار کنم. نتیجه این شد با اینکه حق با من بود ولی بخاطر مدیریت اشتباه خشمم مقصر و شخص بد ماجرا من شدم. و از اونجاییکه بیشتر مردم کور خودشونن و بینای بقیه تموم خصلت ها و خاطرات خوب آدم رو فراموش میکنن و همین یه مرتبه رو تا همیشه جز خاطراتشون مرور میکنن:)و الان منم و سرزنش خودم بخاطر حفظ نکردن آرامشم

 

۰

سال نود و درد

/ بازدید : ۲۴۹

این اولین اسفند عمرمه  که هیچ جذابیتی برام نداره
برای من هیچ بویی از عید به مشام نمیرسه
حتی اولین اسفندی هم که بابام نبود اینجور نبودم
مجید تنها نرفت ، خیلی چیزها باهاش رفتند
۰

شهریور 1381

/ بازدید : ۲۸۷

این آهنگ شادمهر منو میبره به اواخر شهریور پونزده سال پیش. به اون روزا که نتایج کنکور اومده بود با کلی شک و تردید با خواهری و برادره راهی شمال شدیم برای ثبت نام دانشگاه. یاد شب و اتوبوس و حس دلتنگی  همراه با امید به آغاز راه جدید!

 

 

پ.ن:

 هیچ حسرتی تو زندگیم بزرگتر از حسرت ترک زودهنگام اون دانشگاه نیست

 

دریافت
 

یه پنجره با یه قفس

یه حنجره بی هم نفس

سهم من از بودن تو یه خاطرس همین و بس

تو این مثلث غریب ستاره ها رو خط زدم

دارم به آخر میرسم از اونور شب اومدم

یه شب که مثل مرثیه خیمه زده رو باورم

میخوام تو این سکوت تلخ صداتو از یاد ببرم

بذار که کوله بارمو رو شونه شب بذارم

باید که از اینجا برم فرصت موندن ندارم

داغ ترانه تو نگام

شوق رسیدن تو تنم

تو حجم سرد این قفس

منتظر پر زدنم

من تبار غربتم از آرزوهای محال

قصه ما تموم شده با یه علامت سوال

بذار که کوله بارمو رو شونه شب بذارم

باید که از اینجا برم فرصت موندن ندارم

 

۰

achieve

/ بازدید : ۲۳۸

بلاخره گواهی نامه رانندگی رو گرفتم

ارشد هم رشته مورد علاقه ا قبول شدم ولی دانشگاه پردیس و حالا منتظر میمونم تا تکمیل ظرفیت

امیدوارم تو تکمیل ظرفیت دانشگاه آمل قبول بشم

۰

ترس

/ بازدید : ۲۳۸

بی ملاحظه کیست؟

اونکه ساعت حدود دوازده شب بچه بیش فعالش رو بیاره خونه مادرش مهمونی و انتظار داشته باشه وقتی بچه اش توپ رو میکوبه توی تلوزیون کسی جلوش رو نگیره ! 

گلدون قشنگ پیچکم رو زد پر پر کرد:|

بیخوابمون کردن بعدم رفتن. آدم چی باید بگه آخه!

اینقدر از خودخواهیشون حرصم گرفت که تا صبح نخوابیدم نتیجه اش هم شد اینکه امروز نرفتم واسه آزمون شهری رانندگی، البته ناگفته نمونه یه دلیلشم شرجی بیش از حد هوا و بی حالی خودم بود که صد البته همش بهانه است واسه سرپوش ترس! و الانم که دارم خودم رو سرزنش میکنم :)

حالا تا هفته دیگه باید صبر کنم

۰
About Me
گاهی لازمه بشینیم و با خودمون درد دل کنیم
گاهی هم شادیهامون رو باید با خودمون تقسیم کنیم!
و اون کسی که باید بیشتر از همه بهش احترام بزاریم کسی نیست جز همین خودمون!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان